پژواک رامسر

آید به سوی ما باز ، هر کار زشت و زیبا!!!

پژواک رامسر

آید به سوی ما باز ، هر کار زشت و زیبا!!!

شرح حال داستان درگذشت مهندس علی فلکیان اززبان دوستش مهندس هومن حشمتی

سه شنبه عصرجلسه هئیت تحریریه نشریه تخصصی کانون مهندسین رامسربود. علی هم باید می اومد. سرش شلوغ بود.هنوز دنبال یه موضوع می گشت. با دکترپورامینیان درباره مدل انفجار صحبت می کرد. چهارشنبه صبح می خواست بره دانشگاه سمنان.

 

 

 گفتم :علی منم میام. گفت: کجا ؟گفتم: ظهرساری جلسه دارم تاقائمشهرباهات میام. گفت 5/5 صبح میام دنبالت. ازجلسه اومدیم پائین. شب ازرفتن منصرف شدم، خیلی خسته بودم ... نمی دونستم بایدظهر دنبالش برم ... ساعت 2.5 بعدازظهربود ماجرا رو شنیدم بعد ازتماس پلیس راه "افتر" بامنزل آقای ابراهیمیان و آقای فلکیان، حسن (برادرخانم علی ) ازمسیح کردامیری می خواد از مهندس علی امینی شاد که حالا شهردار شهمیرزاده سوال کند؟مسیح زنگ زد. امید (علی امینی شاد ) درجلسه بود تا ماجرا روشنید، اومد پیگیری کرد... واقعیت داشت، علی ازبین مارفته بود ... حسن دنبال بابای علی میره ازش خواهش شناسنامه وکارت ملی خودشوهم برداره، شاید برای عمل کردن علی به اجازه والدین نیازباشه ولی حسن هم می دونست دروغی رو شروع کرده که ساعتها باید داغش نگه داره. باجناق علی، مهندس وحید پوررستمی هم به بابای علی وحسن اضافه می شه و راهی جاده می شن. مسیح ماجرا روبه عباس ذبیحی میگه. عباس هم به من زنگ می زنه. هومن بریم؟ دلمون طاقت نداشت بایدمی رفتیم ... راهی بود که صبح نرفته بودم حال باید می رفتم. بامحمد بهزادی همراه شدیم وسه تایی رفتیم. ماجرا روباورنمی کردم، ازدکترعادل منصورکیائی استعلام دوباره کردم، جزئیات تصادف دقیق دقیق بود... تماس ها امان رو ازمون بریده بود. ساعت 4 بعدازظهربود. تقریبا همه شهرمی دونستن به غیرازبابای علی ومامان علی وخواهرش وخانم. باید یه جوری تا سمنان دوام می آوردیم و خبررا به خانواده اش نمی گفتیم، آخه بابای علی حال خوبی نداشت، می ترسیدیم. امید توسمنان با بیمارستان امیرالمومنین هماهنگ کردکه اگرتلفنی شد خبری ندن وماهم به خانواده گفتیم که علی توبیمارستان امیرالمومنین سمنانه . دوستای زیادی تماس گرفتن که بیان ولی چون ازهواشناسی خبرداشتیم جاده خیلی خطرناک بود ازهمه خواهش کردیم راه نیافتن. فقط خاطرات علی بود که می گفتیم تا این راه لعنتی تموم بشه. تلفنهای خواهر وخانواده علی امان امید وما وحسن و وحید روبریده بود. امید توبیمارستان هماهنگ کرد که سوپروایرز ومعاون شهرداری ماجرا به حاج سهراب بگن. به دوراهی سرخه که رسیدیم عباس گفت: سمنان رفتن فایده ای ندارد، اونجا همه با حاج سهراب هستن مشکلی پیش نمی یاد، مابریم دنبال علی ... به سرهنگ پلیس راه زنگ زدیم (خدا حفظش کنه خیلی انسان شریفی بود) آدرس پاسگاه روگرفتیم رفتیم پاسگاه مرکزی سرخه. گفت که مدارک درپاسگاه دفترهستش. 15 کیلومترباید برمی گشتیم. خبررسید که موضوع رو به حاج سهراب گفتن و توبیمارستان تحت نظره. دلیلی برای بی خبری مادروخواهر علی وجودنداشت ... به محمدگفتیم که جواب نرجس روبده وموضوع روبگه. مکالمه یک جمله بیشترنبود " نرجس دیگه علی رونداریم " می گفت: دروغ میگین... راست می گفت باورش نمی شه کرد. به عباس گفتیم اول بریم سردخونه بعدبریم پاسگاه ،می خوام علی روببینم. آدرس روگرفتیم ،رفتیم درزدیم یکی اومد دمه درگفت اینجا سردخونه میوه وترباره برین قبرستون اونجا یه سردخونه هستش.

ساعت 30/9 شب بود به قبرستون سرخه رفتیم پیاده شدیم وهمه اتاقها رونگاه کردیم دادمی زدیم ... کسی نبود ولی یقین داشتیم علی اونجاست.

 تا 500 متر توی قبرستون هیچ خونه ای نبود وچراغی هم روشن نبود. عباس گفت بریم پاسگاه نامه پزشکی قانونی روبگیریم . راست می گفت بایدهرطوری شده بود علی رو زودبه رامسرمی رسوندیم وگرنه..... رفتیم "افتر" پاسگاه نامه پزشکی قانونی روبه ماداد اما وسایل علی رونداد،گفت بایدخانواده اش بیان تحویل بگیرن.

 رفتیم سمنان تا شاید پزشک کشیک رو پیدا کنیم. به امید زنگ زدم، گفت بچه های شهرداری کارا رو هماهنگ کردن ، قرارمون 7 صبح پزشک قانونیه. خودشون علی رو تا سمنان میارن. آمبولانس هم آمادست. ورودی سمنان یه ماشین پلیس دیدیم.

 ازش سراغ پارکینگ نیروی انتظامی رو پرسیدیم، آدرس داد... بیست متر اونورتر! دیگه دل نداشتیم.با بچه ها رفتیم در پارکینگ. راهمون ندادن. زنگ زدیم به مسئول پارکینگ. تا گفتیم از بستگان تصادفی امروز هستیم، فقط گفت عکس نگیرین. برین تو... خدا بیامرزتشون. توفیلمها هم نمیشه تصورش کرد. ارتفاع ماشین چهل سانت بود.

 انگار یه غلطک از روش رد شده بود. کفش جیر قهوه ای علی اشکمون رو در اورد.ماشین پر ازخون بود. حالا میشد کروکی پلیس رو تصور کرد.

کامیون شاخ به شاخ سوار ماشین علی شده بود. رفتیم بیمارستان پیش بقیه وبا هم بسمت شهمیرزاد حرکت کردیم. نمی دونم به آقا سهراب چقدر آرامبخش داده بودن. حسن هم آرام بخش خورده بود، راه میرفت به علی ناسزا میگفت که چرا تنهاش گذاشته.

 وحید پوررستمی رو تو این چند سال دوستی اینجوری ندیده بودم، باجناقی که از ته دل سوخت. حسن نگران خواهرش بوداون هنوزنمی دانست ... ساعت یک نصف شب بود. خوابمون نمی برد ازصبح هم چیزی نخورده بودیم

 باحسن اومدیم برای بقیه خوردنی بگیریم.همه جا سوت وکور. رفتیم مهدیشهر یه مغازه ساندویچی بازبودامانون نداشت. گفتیم غذا روسرخ کنه. نون ازیه مغازه دیگه خریدیم واومدیم پیش بقیه وحیدنتونست بخوره.

ساعت 2.5 شب بود که برق اتاق مهمانسرای فرهنگیا ن شهمیرزاد خاموش شد. نمیدونم چقدربیداربودم تا خوابم برد ولی 6:30 که بیدارشدم محمدبیداربود.با هماهنگی مهندس امینی شاد وبچه های شهرداری شهمیرزاد وسایل علی رو ازپاسگاه گرفته بودن و صبح زود با نامه ای که بهشون داده بودیم رفتن بودن پزشک قانونی علی روهم ازسرخه به سمنان آورده بودن تا جوازدفن صادربشه .صبحونه آوردن که بخوریم.

 بابای علی ساکت بود...بچه ها آروم لقمه گرفتن که بابا علی سکوت روشکست وحرف زد: صبحونتون روبخورین. حسن دادوزدوهمه گریه کردیم . حاج سهراب ساکت بود. قرآن ورداشت سرسفره قرآن می خوند دوباره حرف زد"فاتحه مع الصوات".

 رفتیم شهرداری شهمیرزاد مهندس امینی شاد همراه ماشد و با سه ماشین راه افتادیم. رسیدیم پزشک قانونی. خانواده دوست علی، آقای غریاق زندی رو همونجا دیدیم قرارشدپسراونادرروهم تا نوشهربا آمبولانس بیاریم. آخه باهم رفتن بودن بایدباهم برمی گشتن ...راه افتادیم مهندس امینی شاد دیرترحرکت کرد تا کارهای اداری پزشکی قانونی تموم بشه .

 پاسگاه هم تو وسایل علی ، لب تاپ رونداده بود. یه اثرانگشت ازبابای علی هم می خواستن. حسن ووحیدو بابای علی هم رفتن پاسگاه. من وعباس ومحمد هم پشت آمبولانس را ه افتادیم به سمت رامسر.دلمون طاقت نمی آورد. رسیدیم به محل حادثه.

 علی! آخه اینجا جای تصادف بود؟ 10 کلیومتر جاده صاف صاف بود، بعد به یه تپه روی تپه هم یه پیچ شروع می شه سرپیچ علی به چپ منحرف می شه ،کامیون که ازروبرومی اومده، توسربالایی سرش بالاتره. یه راست می ره زیرکامیون... اونقدرسریع که علی مرگ رواحساس نکرده باشه.

 حتی بدون 1 سانت خط قرمز. ما مورا می گفتن یک ساعت طول کشید که بتونن جنازه ها رودربیارین . راننده کامیون هم کمی آسیب دید ولی تا شب ازبیمارستان مرخص شد. دوست علی ، دکتر محمدصادق زندی ،دانشجوی دکتری بود. پدرش معاون فرمانداری نوشهره، ساکن چالوس و عضو کانون مهندسین چالوس...با مکانی که روح علی از آنجا به آسمانها رفت وداع کردیم وبه دنبال علی سمت رامسر آمدیم . ورودی جاده فیروزکوه دلمان طاقت نیاورد. محمدزنگ زدبه امید که آمبولانس نگه داره می خواهیم علی روببینیم.آمبولانس ایستاد. مثل دیوانه ها وارد آمبولانس شدیم. کاورجسد رو بازکردیم ... چقدر دوستت دارم علی... قربان سر شکسته ات.

 چشمانش بازبود.کاوررابستیم وراه افتادیم. موقع صبحانه اجازه دفن رو ازحاج سهراب گرفتیم، قرارشد علی کنار فرشادقاسمیان عزیز دربی بی سکینه بماند.به برادرم زنگ زدم که با آقای آقاجانپورهماهنگ کند.

به برادرم گفت تمام شهراینجا هستن دارن کارها روانجام می دن. از آقای لطیف زاده گرفته تا همسایه ها یش آقای بهزادی وخاتمی. همه زنگ می زدن. نگران ساعت رسیدن علی بودن.به همه گفتیم قائمشهر که رسیدیم زمان خاک سپاری رو اعلام می کنیم . 12

 قائمشهربودیم. به همه گفتیم ساعت 3 . باخانواده هماهنگ کرده بودیم .اول با یدمی رفتیم خونه علی اینا، بعد تشیع، بعد تو بی بی سکینه غسل بدیم وخاکسپاری. با حاج صفرقاسمی برای مراسم هماهنگ کرده بودیم. یکی زد گفت حاج صفرنمازمیت نمی خونه . دوباره حسن زنگ زد. به مهدی خلخالی گفتیم دستکش وگلاب روبگیره.

باعباس قرارگذاشتیم که اگرگذاشتن من وعباس ، علی روبشوریم . شروین افتخاری وسعیدحدیدی هم داشتن کارهای مربوط به بچه ها ی مهندسین رو ردیف می کردن. ازاون طرف دکترپورامنیان ، خانم مهندس مجدی خبرها را به اعضای دانشگاه آزاد می رسوندن تا هماهنگی ها انجام بشه. دسته گل را دانشگاه آزادرامسرخریداری کرده بود.

رسیدیم نوشهر یه آمبولانس منتظربود تا علی رفیقشو تحویل بده. همونجایی که سوارش کرده بود. اونجاهم غوغائی بپابود. پیاده شدیم به همشون تسلیت گفتیم. جوازدفن دست امیدبود. گفتم تا 20 دقیقه بعدازما اونا می رسن. خدا حافظی کردیم واومدیم.

 نشتارود آمبولانس خواست بنزین بزنه ، به بهانه بازبودن زیپ کاور من ومحمد دوباره رفتیم پیش علی، هرکاری کردم چشمش بسته نشد. به عباس گفت. گفت اشکال نداره ، پنبه می زاریم. انتهای کمربندی شهسوار بچه های دانشگاه آزاد واعضای کانون مهندسین تنکابن منتظربودن. ماهم باید کمی صبرمی کردیم تا بابای علی وامیدهم به ما می رسیدن وایستادیم.چه خبربود. دانشجو اینجوری برای استاد گریه میکنه ! باورم نمی شد.

 همه اومده بودن. اومدیم سمت رامسر گفتن کوچه البسکوراه نداره. با آقای بهزادی هماهنگ کردیم ، ازطرف کوچه تاکسی تلفنی کوچه راه روبازنگه داره. علی رو به خونه برسونیم. زیر لب می گفتم:

جوانان بنی هاشم بیایید علی را بردرخیمه رسانیم

خداداند که من طاقت ندارم علی را بردرخیمه رسانم

جلوی خونه علی اینا قیامت بود.رفتم تو آمبولانس سرعلی روگرفته دستم با محمدبلندش کردیم وامانت روتحویل دادیم.دیگربایدمی رفتیم آخرصف وای میستادیم. عشق بازی ما وعلی تموم شده بود.حالا عاشق ترازماپیداشده بود .

علی روتشیع کردن. اگه بگم بی نظیربود دروغ نگفتم. دیگه به من وعباس هم اجازه نمی دادن که علی روبشوریم. آروم وایستادیم وتماشاکردیم. شب محمد زنگ زد که بابای علی گفته برای شام غریب بریم خونه علی اینا. نمی خواستم برم ولی دلم طاقت نیاورد، رفتم وبعدش رفتیم بی بی سکینه مراسم شام غریب علی آقا. حاج صفرصحبت کرد.

 مهدی علی اکبری برایش قرآن خوندو زیارت عاشورا. اومدم از مسجدبیام بیرون جلوی بابای علی وایستادم. تواین دوروزه روم نمی شد نگاهش کنم. بوسیدمش وبهش تسلیت گفتم. ازم خواست برای علی دعا کنم. اومدم خونه. تنهابودم. فکروخیال امان نمی داد.

 بالاخره خوابم برد. باصدای اذان صبح بیدارشدم. رفتم دوش گرفتم ،آخه هنوز دستام بوی علی می داد. دلم طاقت نیاورد. لباس پوشیدم. رفتم پیش علی. تنها بود... تنهای تنهای. فقط صدای موریانه می آمد. دل سیر آنچه می خواستم گفتم. علی آرام بخواب...علی آسوده بخواب که مابیداریم... پارسال همین موقع ها باعلی رفتیم خاکسپاری فرزاد عسگریان .

گاه گداری که باهم می گفتیم ومی خندیدیم می گفت: یادش بخیرفرزاد ... حالا باید چی بگم: یادش بخیرعلی ---

نظرات 13 + ارسال نظر
taranoombaranian 1392/11/03 ساعت 08:53 ب.ظ

گریستم .خدایش رحمت کند

حسین نعمتی 1392/10/25 ساعت 08:39 ب.ظ

دلم گرفت ، خدا بیامرزه ، دوست خوبی بود

خدا رحمتش کنه.. انسان با شخصیتی بود
استاد روحت شاد... خدا به بازماندگان صبر بده

چقدر تجسم این لحظات سخته ....خدا به همه صبر بده .به خانواده اش صد برابر ...... خدا رحمتش کند یادش گرامی

امین غنمی 1392/10/24 ساعت 10:13 ق.ظ


بهترین استادی بود که تو عمرم دیده بودم
دلم میخواد یه بار دیگه سر کلاس بگه (( حله؟؟؟ ))

سیاوش 1392/10/22 ساعت 03:37 ب.ظ

مرگ حق است اما نه خیلی زودهنگام که تلخی اش بیشتراحساس شود این واقعه دردناک را خدمت خانواده محترم ایشان وجامعه علمی شهرستان رامسرتسلیت گفته و امیدوارم وسعت صبرشان به اندازه دریای غمشان باشد برای آن مرحوم روحی شاد و آرام طلب می کنم --- هضم این اتفاق بسیارسخت است

نظر شمشادی 1392/10/22 ساعت 01:41 ب.ظ http://nazar52.blogfa.com/

خدایا رحمتش کن و به پدر و مادرش و منسوبین صبر و سلامتی عطا فرما .
آمین

محسن پناهی 1392/10/22 ساعت 11:37 ق.ظ

روحش قرین رحمت...

ایمان 1392/10/22 ساعت 12:55 ق.ظ

رهگذار عمر سیریست
در دیاری روشن و تاریک
رهگذار عمر راهیست
بر فضای دور یا نزدیک
کس نمیداند کدامین روز می اید
کس نمیداند کدامین روز مبمیرد.
روحش شاد

جلال کردرستمی 1392/10/22 ساعت 12:47 ق.ظ

هفته پژوهش زنگ زد گفت جلال بیا واسه دانشجوها نمایش بازی کن .بازیم تموم شد 2روز بعد دیدم علی زنگ زده .گفتم سلام مهندس تو دکتری تم بگیری واسه من مهندس خودمی در خدمتتم.گفت جلال جون زنگ زدم ازت دوباره تشکر کنم بابت کارت .محال عقل بود واسه این آدم یکار کنی صدبار نگه دمت گرم.میخوام حرفی که توی شوخی همش میگفتو به خودش جدی بگم .........علی دهنت سرویس

حامد قاسمی 1392/10/22 ساعت 12:42 ق.ظ

نمیدونم چی بگم‌. فقط همینو بگم که مرگ ناباورانه استاد و دوست بسیار خوبم استاد دکتر علی فلکیان کمرم رو شکست. خدا به پدر و مادر عزیز و خواهر بزرگوارش استاد نرجس فلکیان و همسر عزیزشان صبر عنایت بفرماید.

عضو کانون 1392/10/21 ساعت 11:25 ب.ظ

میخواستم چیزی بنویسم ولی دید تنها کلمه ای که می توانستم بنویسم افسوس بود و صد افسوس

اکراسریان 1392/10/21 ساعت 10:31 ب.ظ

خدایا چرا وبا چه حکمتی این سرمایه ها که عصاره ی چندین سال تلاش علمی هستند از میان ما اینگونه رخت برمی بندند؟
واقعا چقدر سخت و دردناکه؟
بد نیست امروز یادی بکنیم از زنده یاد دکتر علی غنمی ، روانشاد دکتر امینیان ، شادروان مهندس داریوش پلاسعیدی ،مرحومه مهندس ماندانا خلعتبری

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.