پژواک رامسر

آید به سوی ما باز ، هر کار زشت و زیبا!!!

پژواک رامسر

آید به سوی ما باز ، هر کار زشت و زیبا!!!

شهید مرتضی طالشیان نماد ایثار و ازخود گذشتگی+زندگینامه+مصاحبه با مادر و فرزند شهید

گزارش و عکس : حسین قاسمی

به مناسبت اولین سالگرد عروج ملکوتی سرگرد شهید مرتضی طالشیان:

شهید مرتضی طالشیان نماد ایثار و ازخود گذشتگی

مادر شهید : سرگذشتم سرگذشت حضرت زینب بود.

فرزند شهید : هنوز چشمم به در است تا پدرم به خانه وارد شود.

  

آبان ماه سال گذشته بود که خبری به طور ناگهانی شهرستان رامسر را نگران ساخت... مرتضی طالشیان در درگیری با اشرار در اثر اصابت گلوله مجروح شد!!! مردم شوک زده دست به دعا شدند تا برای سلامتی مرتضی دعا کنند اما تنها چند ساعت بعد دعاها اثر بهتری داشت و مرتضی شهید شد و به سوی بهشت جاویدان پر کشید.

آری او بالاخره شهید شد...در سرنوشت او شهادت نوشته شده بود...در جنگ تحمیلی خداوند صلاح دید که مرتضی برای ایران و پاسداری از ارزشهای انقلاب به خدمت خود ادامه دهد اما مردان خدا باید نزدش بازگردند تا در جوار ائمه روزی بگذرانند و با آنها نشست و برخواست داشته باشند و چه عروجی بهتر از شهادت...

در آستانه اولین سالگرد این شهید بزرگوار هیئت تحریریه  موج شمال تصمیم گرفت تا گوشه ای از زندگی این شهید را به متن آورد و چند کلامی با مادر بزرگوار و سختی دیده و همچنین فرزند کم سن و سال اما شیر مرد آینده به گفتگو بنشیند.

اما نشستن در کنار این دو عزیز بسیار سخت بود،نمیدانی باید چطور صحبتها را به متن بیاوری...چطور اشکهایی که پایان ندارد را در متن جا دهی...اما به هرحال باید بنویسی...بنویسی تا بدانند آنهایی که شهدا را نمیشناسند و کوچک گرفته اند...باید بنویسی که آنها در زندگی نیز شهید بودند...خانوادشان نیز درجه ای کمتر از شهادت نزد خداوند ندارند.

در کنار مادر شهید که مینشینی وقتی میگویی مادر جان از مرتضی بگو ناخودآگاه گریه می افتد و باید از بین این اشکها به دنبال کلمات باشی تا منعکس کنی...

آری ... شهید مرتضی طالشیان در تاریخ 1/7/1350 در  خانواده ای متدین و کشاورز در روستای گالش محله  از توابع شهرستان رامسر دیده به جهان گشود.او دومین فرزند و اولین پسر خانواده بود.پدرش کشاورز و مادر نیز علاوه بر خانه داری مانند همه زنان زمانه خود در کنار همسر به کار کشاورزی و دوخت چادرشب می پرداخت.

محل تولد شهید طالشیان در دامنه کوه و بالادست خیابان میرزاکوچکخان قرار داشت که فاقد جاده بود .پدر و مادر شهید طالشیان تمام وسایل را با سختی و پس از طی مسیری تنگ و پر خطر از بازار گالش محله به خانه می آوردند.

مادر میگوید شهیدم از همان اوایل کودکی بسیار فعال و چرجنب و جوش بود و کیلومترها را طی میکرد تا به مدرسه برود.مرتضی در خانواده ای پر جمعیت قرار داشت و از آنجایی که پسر بزرگ خانواده بود بعد از مدرسه به همراه پدر به کار کشاورزی و کارگری می پرداخت تا خرج خانه فراهم شود.او بسیار فعال بود و از کارگری و کشاورزی خسته نمی شد و از کار کردن ترسی نداشت.

مادر در ادامه توصیف زندگی فرزندش می افزاید:مرتضی در دوره جنگ تحمیلی فعالیت خودجوش و صمیمانه ای با حوزه بسیج  و مسئولیتهای زیادی در آنجا داشت و با بسیاری از شهدا و رزمندگان رامسر همرزم بود،مرتضی در آبان ماه سال 66 به عنوان بسیجی با تعداد زیادی از دوستان خود از منطقه میرزاکوچکخان عازم جبهه نبرد شد و چندین ماه در پاسداری از مرزها با دشمنان ایران جنگید.

وی اضافه می کند:وقتی از جنگ برگشت در سال 69 به تهران رفت و در نیروی انتظامی شروع به خدمت کرد و تنها چند ماه از شروع خدمتش نگذشته بود که پدرش رضاقلی طالشیان دعوت حق را لبیک میگوید و مسئولیت 9 فرزند با نام های خورشید،مرتضی،هما،علی،زینب،ولی،حسین،حدیثه و فرشته بر دوش مادر می افتد اما حالا مرتضی دیگر مرد خانه بود و باید مسئولیت همه خانواده را برعهده میگرفت.

مادر با چشمان پر اشک می گوید:مرتضی یک معلم بود،یک مدیر بود،مرتضی یک دبیر سرسخت بود،او دیگر مسئولیت سنگینی داشت،همه فرزندانم کم سن وسال بودند و مرتضی آنان را به مدرسه فرستاد،برایشان وسایل زندگی را فراهم کرد،آنها را به خانه بخت فرستاد و تمام زندگی خود را وقف آنان کرد.

در این لحظه گریه های مادر دیگر توان حرف زدن را نمیدهد...چند دقیقه ای سکوت کردیم و بغض را نگه داشتیم تا وی آرام شود اما هرچه صبر میکنیم آرامی در کار نیست و با همان اشکها میگوید : الگوی من حضرت زینب بود،من در زندگی خیلی سختی کشیدم ،هیچ خانواده ای جز فرزندان خود ندارم،برای اینکه فرزندانم آبرومندانه زندگی کنند و سربلند باشند کار کردم و هنوز هم کار میکنم تا نان حلال بخورند و الان خوشحالم فرزندانم در بین مردم آبرومندانه و سربلند هستند.

صفیه جیرود ابراهیمی مادر شهید مرتضی طالشیان در ادامه میگوید:مرتضی بسیار با غیرت بود و غیرتمندانه زندگی کرد،رفیق دوست و مهمان دوست بود،از خوبی های مرتضی هرچه بگوییم کم است و خاطراتش تمام نشدنی،نمیدانم از کجا و از چه بگویم.

وی می افزاید:خدا مرتضی را به من داد و زود هم از من گرفت و نمیتوانم حتی یک لحظه هم فراموشش کنم اما به رضای خدا راضی هستم و همیشه در نمازهایم میخوام خدا درجه مرتضی را بیشتر از گذشته کند و انتقام خون مرتضی توسط همکاران او گرفته شود تا علاوه بر تسکین دلم دیگر هیچ فرزندی از بین خانواده اش جدا نشود و با انهدام اشرار و قاچاقچیان فرزندان ایران اسلامی تندرست وسلامت باشند و برای خانواده خود سربلندی و عزت  به همراه بیاورند.

از مادر میخواهیم خاطره ای برایمان بازگو کند اما لحظه لحظه زندگی پر فراز و نشیب مرتضی برای مادر مملو از خاطره است...مادر شهید میگوید : از کدام لحظه زندگی بگویم وقتی همه خاطرات در جلو چشمم هست اما نمیتوانم به زبان بیاورم و همه اش برایم لحظات زندگی است...

سکوت اتاق را که به هر طرف می نگری عکس شهید مرتضی به چشم میخورد  فرا گرفته...تحمل میکنی تا مادر لب بگشاید و خاطره ای بگوید...

میگوید:پس از مرگ  همسرم حتی پول نداشتیم که مرتضی به تهران برود تا به محل کارش برسد...کیلومترها راه را پیاده میرفت تا هزینه سفرش کمتر شود،بارها و بارها شهید مرتضی کیلومترها پیاده میرفت و سختی میکشید...

مادر توان ادامه گفتگو را نداشت...صلاح دیدیم مادر را با عکس مرتضی تنها بگزاریم تا شاید راحتتر بتواند گریه کند و با پسر شهیدش به گفتگو بپردازد.

اما در ادامه زندگی مرتضی میتوانیم اینگونه بنویسیم:شهید مرتضی طالشیان پس از چندسال خدمت در حفاظت نیروی انتظامی شهرستان رامسر و جمع آوری کمی پس انداز در سال 74 با دختر مورد علاقه اش که از خانواده ای همانند خانواده اش بود ازدواج میکند و در سال 77 خداوند امیررضا را به او هدیه می دهد.

شهید طالشیان به شغل خود بسیار علاقه مند و با تعصب بود و در عین حال با سعه صدر عمل میکرد.او ورزشکار نیز بود و در رشته جودو به فعالیت میپرداخت.

دوستان و همکاران او نقل میکنند که مرتضی در کارش با کسی تعارف نداشت و بارها از منابع ثروت و قدرت برای برخی مسائل امنیتی و انتظامی پیشنهادهای مختلفی می شد اما مرتضی همه آنان را رد  و با قاطعیت با مجرمان برخورد میکرد.

شهید طالشیان در سال 1384 برابر مقررات به استان بوشهر و جزیره خارک مشغول خدمت  و در سال85 به استان تهران منتقل شد و پس از آن درسال 88 به گیلان رفت و تا سال 91 به عنوان رییس کلانتری مرکزی املش خدمت کرد.

وی در شهریور ماه 91 به استان هرمزگان و شهر میناب عازم خدمت شد و در آنجا نیز به عنوان رییس مبارزه با مواد مخدر منصوب شد و در طول 45 روز خدمتش در این شهرستان با انجام ماموریتهای بسیار زیاد و مقتدرانه به عنوان یکی از بهترین نیروهای مبارزه و کشف مواد مخدر در بین همکاران و مردم زبانزد شده بود. اما در آخرین عملیاتش در تاریخ 12 آبان ماه 91 بر اثر اصابت گلوله به سختی مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستان  انجام عملها و مداواهای بسیار زیاد متاسفانه کاری از پیش نبرد و مرتضی تنها چند ساعت پس از مجروحیت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

خبر شهادت مرتضی بسیار سخت بود...باورش برای همگان غیر قابل قبول بود...اما او دیگر نزد خدایش رفته بود...جایی که خداوند به صورت مخصوص برای شهدا آماده کرده است،بهشت جاویدان...

پیکر پاک شهید مرتضی پس از تشییع بر روی دستان مردم بندرعباس به زادگاهش روستای گالش محله رامسر انتقال یافت و مردم رامسر که 3 روز منتظر حضور این شهید در شهرستان خود بودند و برای تشییعش برنامه ریزی های فراوان داشتند به گرمی استقبال کردند و با شکوه و عظمت خاصی پیکرش را به خاک سپردند تا برای همیشه آرام بگیرد.

مرتضی پر جنب و جوش و فعال حالا در آرامگاه مسجد روستای گالش محله در کنار 16 شهید دیگر که اکثر آنها از همرزمانش در دوران دفاع مقدس بودند آرام گرفته است.

اما بعد رفتن مرتضی این خانواده وی بودند که باید دوباره درد دوری را تحمل میکردند...باور این موضوع که مرتضی دیگر در بین خانواده نیست برای مادر،برادر،خواهر،همسر و یگانه فرزند و دوستانی که همه با او بسیار صمیمی بودند سخت و دشوار است...یک سال از عروجش میگذرد اما نام آقا مرتضی دیگر در بین زبانها نمیچرخد بلکه "شهید مرتضی"ورد زبانها شده و یک سال است که "شهید مرتضی" در یادها زندگی میکند.

از این حرفا که بگذریم در گوشه ای امیررضا را میبینیم...امیررضا 15 ساله حالا یتیم شده است...او که هر شب چشمانش به در بود تا پدر وارد شود و درآغوش گرم و نوازشگر او جای بگیرد و به خواب رود حالا به همراه مادر صبور و زحمتکشش تنها شده است ...چه خواب بدی بود وقتی خبر شهادت پدر را شنید...تصورش هم بسیار ناگوار است.

امیررضا خیلی کم پدر را میدید اما صمیمیت و گرمی پدر پسری در آنها موج میزد و بسیار به هم نزدیک و وابسته بودند.

چند کلامی هم خواستیم با امیررضا هم صحبت باشم،کنارش نشستم ، لب تاب را روشن با و فیلم و عکس و موسیقی صحبت را با او درباره پدر باز کردم.احساس کردم گوشه چشمش کمی قرمز شده و بغض کرده است اما غیرت شهید مرتضی به امیررضا رسیده و نمیگذارد بغضش بترکد،او دیگر مرد خانه است...امیررضا مانند پدرش نوجوان بود که پدر را از دست داد،او حالا درد پدر را خوب میفهمد اما دیگر پدر در کنارش نیست.

خنده های شیرین امیررضا در کنار عکس پدر چه زیبا و دیدنی بود،عکسهای خودش که همراه پدر گرفته بود را تک تک بهم نشان میداد و خاطرات را بازگو میکرد،احساس بغض در من (نگارنده) نیز نمایان شده بود اما باید میخندیدم تا امیررضا نیز بخنند تا بتوانم درباره پدر با او همصحبت شوم.

درحال صحبت کردن از خوبی ها و خاطرات پدر بود که احساس کردم بغض ترکیده است و اشکها دونه دونه از کنار گونه ها پایین میریزد،از او خواستم ادامه ندهد اما مثل اینکه میخواست صحبت کند،دردودل کند و آرام شود.

در حالی که اشک هایش جاری بود درباره پدر گفت: آن روزهای اول بعد شهادت که پدر به خانه نیامد دائما به مادرم می گوییم هر که رفته سفر برگشته؛ پدر دوست من، پدر همسایه، پدران دیگر ؛ پس چرا سفر پدر من طولانی شده است.

امیر رضا در ادامه گفت: مگر پدرم کجا رفته ؛ او که هرگز دل بی مهر نداشت ؛ او که هر روز مرا می‌بوسید؛ او که می گفت «برایش به خدا دوری از ما سخت است»؛ پس چرا دیر نمی آید.

فرزند شهید طالشیان افزود: اما کم کم متوجه شدم پدرم دیگر نمی آید و ما باید به پیش پدر برویم،دیگر از نوازش های پدر محروم شدم و تکیه گاه محکمم را از دست دادم.

امیررضا طالشیان در بخش دیگر این مصاحبه گفت:پاسداری از خون شهدا و دفاع از میهمن وظیفه همگان است ، چرا که پدرم و پدران فرزندان ایران رفتند و زندگی و خانواده خود را باقی گذاشتند، خون پاک خود را خالصانه تقدیم کردند تا ما امروز در رفاه باشیم.

وی افزود: شهدا آسمانی شدند تا آسمان آبی ایران امروز به این صورت که هست امن باشد، بنابراین ما باید پاسدار خون شهدا باشیم.

امیررضا با اشاره به اینکه دفاع از کشور در برابر هر نوع حمله و تهاجمی و جان دادن در این راه آرزوی پدرم بود گفت : پدرم با شهادت به آرزوی خود رسید

از امیررضا خواستم بگوید وقتی هرشب بر مزار پدر می رود چه احساسی دارد که بسیار خردمندانه جواب داد: طبیعتاٌ فرزند وقتی پدرش را در راه خدا ازدست می دهد، به خود و پدر و خانواده اش افتخار می کنند که در راه اسلام شهید شده و ما هم وقتی به سر مزار آن شهید می رویم در دلمان احساس رضایت و خوشحالی می کنیم و راضی به رضای خدا و رضایت خودش هستیم، چون عاقلانه قدم برداشت و عاشقانه شهید شد فرزند شهید طالشیان در ادامه در پاسخ به این سوال که آیا زندگی برایت سخت شده است گفت:من همراه مادرم  زندگی می کنم و مسلما در نبود سایه پدر،مرد خانه فرزند بزرگتر است اما من هنوز کم سن و سالم و درحال تحصیل می باشم و همه سختی ها،کارها و معیشت خانه  بر دوش مادرم است و از مسئولین انتظار دارم به شهدا و خانواده شهدا توجه لازم را داشته باشند.

وی در پایان  از همه فرزندان ایران اسلامی خواست تا قدر پدر و مادر  خود را بدانند و از انها تبعیت کنند زیرا که وجود سایه پدر و مادر در خانواده باعث شادی و نشاط فرزندان و احساس امنیت می شود.

امیررضا همچنین از همه پاسداران ارزشهای ایران اسلامی خواست تا از مرزهای ایران اسلامی به خوبی محافظت کنند و مانند پدرش با اشرار و قاچاقچیان به مبارزه بپردازند و علاوه بر انتقام خون پدرانی که در این راه به شهادت رسیدند ریشه فساد در همه زمینه ها را در ایران نابود سازند.

وقتی صحبتهایم با امیررضا تمام شد کمی به خود آمدم و به فکر فرو رفتم...چه غیورانه مانند پدر صبور بود...آری امیررضا مرتضایی دیگر است.

یکی از همکاران شهید مرتضی میگفت : از او پرسیدم چرا درکشف مواد و منهدم کردن باند قاچاقیان اصرار داری ممکن است شهید شوی که شهید طالشیان جواب داد:اگر من در درگیری با اشرار من جانم را ازدست دهم بهتر از آن است که با پخش مواد در بین جوانان کشور جان چندین نفر  به خطر بیفتد.

یکی  دیگر از همکاران شهید مرتضی نقل و قول میکرد:من اورا مردی شجاع،نترس،پرتلاش و باهوش دیدم،در زمانی که به کار مشغول بود خیلی با دقت و زیرکی خاص و بصورت حفاظتی و امنیتی و رازداری در ماموریتها به دنبال رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده بود

دیگری نیز نقل میکند شب شهادتش و چند ساعت قبل عملیات در میناب به همکارش در املش اس ام اس داده است و از او و همه همکارانش خواسته که اگر کم کاری و کوتاهی از سوی او دیده شده وی را حلال کنند.

اما هرچه از شهید مرتضی بگوییم باز هم ادامه خواهد داشت ولی در پایان این یادداشت بر آنیم تا قسمتی از وصیتنامه این شهید بزرگوار را برای خوانندگان بازگو کنیم.

شهید مرتضی طالشیان در وصیتنامه اش آورده است:امروز کسانی  در نیروی انتظامی سعی و تلاش میکنند که آرامش،امنیت و آسایش خیال را برای شهروندان فراهم کنند در حقیقت به معنای واقع کلمه جهادگران فی سبیل الله هستند.

قلم جوان : یاد و نام همه شهدای عزیز ایران اسلامی،شهدای نیروی انتظامی بخصوص شهید بزرگوار مرتضی طالشیان را گرامی میداریم.

نظرات 1 + ارسال نظر
رامسری 1392/08/17 ساعت 09:38 ق.ظ

خداوند روحش را شاد نمایید و به خانواده اش صبر عنایت فرمایید . ولی نمی دانم چرا صحبتی از همسر دلاور ان شهید منعکس نشده از اقای قاسمی بعید بوده که گزارشش را ناقص تهیه نمایید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.