پژواک رامسر

آید به سوی ما باز ، هر کار زشت و زیبا!!!

پژواک رامسر

آید به سوی ما باز ، هر کار زشت و زیبا!!!

در شهرداری رامسر چه خبر است؟

هوشنگ امیدی نژاد خبرنگار و بازیگر تئاتر در شهرستان رامسر در آخرین پست از وبلاگش نوشت :...جوان با حالتی ازخود مطمئن گفت:«من مشایی هستم. بعد ازچند سال دوری وغربت به شهرخودم برگشتم ومی خوام اینجا کارکنم ، کلی هم خرج دکوراسیون مغازه ام کردم ، بنابراین حتی اگه شهردارویا مدیرپلاژهم اجازه بِدن که شما اینجا ساندویچی ویا فست فود ، راه بیندازی من یکی اجازه نمی دم!!»(بقیه در ادامه مطلب)


هوشنگ امیدی نژاد روزنامه نگاروهنرمند تئاتر شهرستان رامسر که در ماههای گذشته دچار حمله مغزی وتشنج دچارآسیب شده در آخرین پست وبلاگ شخصی خود(انعکاس) نوشت : ... دریکی ازهمین روزهای خدا که به عظمت خویش فرصت نفس کشیدن را ارزانی همه ما کرده ومی کند ،به قصد دادخواهی وحمایت نزد شهردارمحترم رامسر(نصرت الله کوزه گر) رفته وصادقانه شرح حال خویش را برای اوبازگوکرده وتقاضا داشتم ، یکی ازمغازه های پلاژشهرداری رامسررا که محل زباله وکثافتکاری برخی از... بود به رسم اجاره جهت راه اندازی یک شغل (فست فود) دراختیاراینجانب بگذارند.

خوشبختانه شهردارمحترم ضمن احساس همدردی ؛ با خواسته اینجانب موافقت کرده وبه صورت چهره به چهره درحضورمدیرروابط عمومی شهرداری ویکی ازهمکاران رسانه ای به مدیرپلاژشهرداری دستوردادند، مغازه مذکورتا انجام مقرارت اداری وتنظیم قررداد وهماهنگی با شورای شهر، بدون فوت وقت ودریافت وجه دراختیاراینجانب قراربگیرد. به دنبال آن مدیریت پلاژهم به رسم ادب، چشم گفتند ومن نیزبه رسم قدردانی برصورت اوبوسه زدم ودرحالی ازیکدیگر جدا شدیم که مدیرپلاژبرحسب دستورشهرداروتعهد اخلاقی مقید شده بودند امکانات اولیه آب، برق وگاز را برای مغازه مذکورتامین کنند. با توجه به دستورشهرداروابرازخرسندی وهمدردی ایشان ، ضمن اینکه وسایل مورد نیازکسب وکارِفست فود خریداری شد ، پیش ازآوردن وسایل به اتفاق خانواده به محل پلاژشهرداری رامسررفته ودرحضورمدیریت پلاژاقدام به نظافت وشستشوی مغازه کردیم. این درحالی بود که فضای داخلی مغازه آکنده اززباله ، تعفن وبوی نامطبوع بود وبه اجبارباید برای رفع آن ازمواد شیمیایی وپاک کننده های قوی استفاده می شد که دراینجا خدای احد وواحد ومدیریت پلاژخود نیزشاهد بودند که با چه رنج وعذابی مغازه یاد شده را نظافت کردیم. نظافت مغازه به اتمام رسیده ودرحال خشک کردن شیشه های سکوریت آن بودم که جوانِ رشید اندامی بردرگاهِ درایستاد. بی آنکه سلام کند، گفت:« آقا شما اینجا می خواید ساندویچی راه بندازید!؟»

نگاهش کردم وگفتم: « انشالله اگه خدا بخواد!»

جوان گفت: « با اجازه کی ؟! » ومن گفتم با اجازه شهردارومدیریت پلاژ.

جوان با حالتی ازخود مطمئن گفت:«من مشایی هستم. بعد ازچند سال دوری وغربت به شهرخودم برگشتم ومی خوام اینجا کارکنم ، کلی هم خرج دکوراسیون مغازه ام کردم ، بنابراین حتی اگه شهردارویا مدیرپلاژهم اجازه بِدن که شما اینجا ساندویچی ویا فست فود ، راه بیندازی من یکی اجازه نمی دم!!»

ولی شغل شما که کافی شاپه وبا رِنجِ کاری من فرق داره، پس جای اعتراضی باقی نیست.؟! این را من گفتم.به دنبال آن جوان گفت: « من با تو مشکلی ندارم وطرفِ حساب من شهرداری ومدیریت پلاژاست.» ازآنجایی که احساس می شد با قدرتی بالاترازمقام شهردارشهررامسروشهرداری روبرو شده باشم برای اینکه مشکلی پیش نیاید درراستای قانون به دفترمدیریت پلاژهای شهرداری رامسرمراجعه کرده وآنجا اعلام داشتم: «شخصی مشایی نام» که درمحل پلاژشهرداری درصنف کافی شاپ فعالیت دارند ظاهرا قصد دارند ازفعالیت من جلوگیری کنند ، چه باید کرد ؟؟!!

 مدیریت پلاژضمن بررسی نوع فعالیت وی، وطرح موضوع درحضورناظرپلاژ«آقای مولایی کار»اعلام داشتند که جوازوپروانه فعالیت (مشایی) فقط کافی شاپ است ونباید معترض باشد. علاوه براین برای حل مشکل ومشورت با شهردار به دفتروی رفتند ، پس ازحضورمجددا خطاب به اینجانب یاد آورشدند ضمن احترام به طرف مقابل ، بدون هیچ گونه درگیری کارخود م را با خونسردی کامل آغازکنم واجازه ندهم که درمحیط پلاژتنش به وجود بیاید.

براساس هماهنگی های به عمل آمده وبا دستورمستقیم شهردارومدیریت پلاژ، اقدام به انجام کارهای اولیه جهت راه اندازی مغازه آن هم تنها با آوردن یک دستگاه چیپس سازکردم که درهمین اثنا اتومبیلِ رفع سد معبرشهرداری جلوی مغازه توقف کرد وسرنشینان آن که ازدوستان وهنرمندان شهرهم بودند پیاده شده وبا تبسمی برلب گفتند:« به ما زنگ زدند که یک نفربه اتفاق همسرش دراقدامی غیرقانونی وارد یکی ازمغازه های پلاژشده وقصد دارد فعالیت اقتصادی بکند. ضمن اینکه مانع کاراو می شوید مجبورش کنید که خیلی سریع مغازه را تخلیه کند ووسایلش را بیرون بریزید، اما الآن که با شما روبرو شدیم نمی دونیم چی بگیم وچکاربکنیم!!! »

با خنده وتعجب پرسیدم چه کسی به شما تلفن کرد وچنین حرف عجیبی را که به عقل جن هم نمی رسد به زبان آورد؟؟!» 

مامورشهرداری با احترام گفت:«ما قبل ازاینکه مامورشهرداری باشیم دوست وهمکارهستیم. راستشوبخوایی مدیردرآمد شهرداری رامسردستورداده چون هنوزقراردادی میان شما وشهرداری منعقد نشده براین اساس کارشما غیرقانونی است وباید مغازه را خیلی سریع تخلیه کنید!!!»

احساس کردم اشتباهی پیش آمده پس به مدیرپلاژتلفن کردم وازاوخواستم که تشریف بیاورند تا مشکل را با درایت خود مدیریت کند، اما بخاطرحضوردرمراسم ختم نتوانست درمحل دعوا حاضرشود ، بنابراین بیش از3 ساعت مکالمه تلفنی که با وی ویکی ازاعضای فعال ودرد آشنای شورای اسلامی شهررامسر، داشتم بازهم نتوانستیم به نتیجه ای برسم وحرف شهردارشهررامسررا به کرسی بنشانم. درنتیجه به خاطر اینکه حرف شهرداربه زمین نیافتد وشهید نشود، تلفنی ازمدیریت پلاژشهرداری رامسر(غلامی) سوال کردم: « وقتی شهرداربه شما که مدیرپلاژهستید به طورمستقیم دستوردادند ، مغازه یاد شده دراختیارمن قرارگیرد دیگرچه قدرتی می تواند بالاترازقدرت مدیریت شهری این شهرباشد که مانع انجام این دستوربشود؛ که البته دستورشهردارازسرلطف وجانب انصاف بوده است.»

مدیرپلاژدرحالی که حرفش را مزه مزه می کرد، گفت: «ظاهرا شهردار قبل ازاینکه به سفرحج مشرف   بشوند به مسئول درآمد شهرداری تلفنی خبرمی دهند که ازفعالیت امیدی درپلاژشهرداری جلوگیری شود واین رو من الآن متوجه شدم!!!»

 ازاوسوال کردم واقعا شما به این حرف ایمان دارید وقبول می کنید ، شهرداررامسردرحالی که شما مدیرپلاژهستید دراقدامی غیرقابل باورآن هم پیش ازسفرحج ، شبانه به مسئول درآمد شهرداری ، تلفن بکند و شخصا بگوید مانع کارامیدی شوید مگرمن منافق ویا اسرائیلی بودم که با من این چنین رفتارمی کنید؟؟؟؟!!!!»

مدیرپلاژشهرداری رامسرگفت: «اتفاقا این سوالی است که شهردارباید پاسخگو باشند . زیرا اگرمن مدیر پلاژهستم وبرحسب دستوروی یک باب مغازه دراختیارشما گذاشتم دیگرچه نیازی بود که شبانه به مدیر«درآمد شهرداری»، تلفنی دستوربدهند که مغازه امیدی تخلیه شود ، خوب همین دوکلام حرف را هم می شد ازطریق تلفن به خود من بگویند؟؟؟؟!!!! ... اما نمی دانم چرا این کاررا انجام ندادند!!!!!»

اینجانب محکمه ای عادل نمی شناسد که منصف بوده تا بتواند به این واقعه رسیدگی کند پس شما وعمل ناجوانمردانه تان را به خدای بزرگ واگذار کرده وآرزو می کنم همانطورکه درحضورهمسرم وصدها نفرزن ومرد با بی رحمی تمام ضمن ترورشخصیت مانع کسب وکاراینجانب شدید ودل خود وهمسرم را دربرابرآن همه چشم کنجکاوشکستید وبه درد آوردید وبا بی شرمی تمام مرامتهم به فردی قانون گریزکردید،  باردیگرآرزومی کنم خداوند این عملتان را درروزی قیامت بدون کوچکترین ترحمی قضاوت بکند وخود نیزداد بستاند که او دادرس بی کسان است وآنجا دیگرکسی نمی تواند با زوروقدرت وتهمت وافترا ، حکم راند و بی پروا دل بشکند ونقض قانون کند.

درپایان این جمله را تقدیم مدیرپلاژشهرداری رامسرو«قدرت الله خان شاهمنصوری» جانشین شهردارمی کنم که ازشوق شهردارشدن ، خود را شهردارمعرفی کرد ودرحالیکه فریاد می زد کارشما بی قانونی است باید خیلی زود تخلیه کنید و...!!!

اگرچه درانجام ماموریت خویش به ناحق موفق شدید ولی همین جا اعلام می کنم ، چون دوست داشتید حق با شما باشد پس آقا حق با شماست اگرفکرمی کنید حق با شماست!!! شاید این چنین بخصوص درتمام زمان هایی که به ناحق فرمان می دهید ، شب را درآشایس کامل استراحت کنید! امیدوارم.

برای مطالعه مطلب کامل این یادداشت لطفا از وبلاگ انعکاس استفاده کنید.

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
دلتنگ 1392/04/11 ساعت 11:29 ق.ظ

ضمن احترام به نگارنده ،به عزیزان کاربر پیشنهاد میکنم ابتدا منتظر اظهار نظر شهرداری باشیم و در صورتی که پاسخ قانع کننده ای از طرف این نهاد داده نشد .نظرات خود را منعکس کنیم .از پژواک هم تقاضا میکنم تا پیگیر پاسخ شهرداری باشند و درصورت عدم پاسخگویی ،کاربران را مطلع سازند .

شهردار رامسر کتالم 1391/03/21 ساعت 08:04 ب.ظ

خوب که چی ؟ آیا مشایی رو دار میزنن. اینکه فقط یه نمه از رامسر بود. داداش خیلی چیزهای بزرگتر هست که توش گمه. راستی شهردار رفت مکه؟ می گفتی فردوسی ژور یه مسابقه پیامکی میذاشت. ؟ راستی خودت یادت رفت که میگفتی آخ جون شهردار هم رامسری شد. این آقایی که حواله کرد به خدا خیلی چیزهای دیگه رو هم روز قیامت میبینه .بذارن فعلا؛ اینها بخورن گردنشون کلفت شه.

ویکی 1391/03/19 ساعت 11:08 ق.ظ http://www.chechel.blogfa.com

کاش یه چکیده ای از مقاله ایشونو میذاشتین بقیشو رفرنس میدادی به اون خیلی طولانی شده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.