پژواک رامسر

آید به سوی ما باز ، هر کار زشت و زیبا!!!

پژواک رامسر

آید به سوی ما باز ، هر کار زشت و زیبا!!!

رامسر عجب زیباست


رامسر عجب زیباست در شبان مهتابی

بیشه چون زمرد سبز رنگ آسمان آبی

در بهار مهتابی یاس از آسمان ریزد

آدمی کجا یابد نقره ای بدین نابی

تا دیار اندیشه می برد خیالم را

سایه ی هزاران سرو در شبان مهتابی

رسته از دل جنگل غنچه زرد و لیمویی

خفته در بر سبزه لاله سرخ و عنایی

شهر نقره اش خوانم زآنکه دیده ام شبها

باغ و جلگه مهتابی دشت و بیشه سیمابی

وه که می چکد از ابر دانه دانه مروارید

پر می کشد برموج دسته دسته مرغابی

روی ماسه ها ساحل از صدف گهر ریز است

دختر و پسر آنجا در پی گهر یابی

بر بنفشه پروانه می چمد به خوشحالی

ژاله از لب غنچه می چکد ز شادابی

بید عشوه گر بنگر گیسوان رها کرده

بسکه عطر لیموها می وزد به بستر ها

کار عاشقان هر شب میکشد به بی خوابی

من در این چمن خواهم همزبان دل خواهی

با نگاه جادویی با لبان سرخابی


از دفتر شعر "اولین غم و آخرین نگاه"

 مهدی سهیلی

نظرات 3 + ارسال نظر
مهسا 1389/09/12 ساعت 05:33 ب.ظ

تو جیب ما رو نزن...زیبایش پیشکشت

با سلام خدمت دوست عزیز
با مطلب "آنارشیست ها که هستند و که نیستند "بروزم.
عروس شهر های ایرانه

حجت 1389/09/06 ساعت 05:52 ب.ظ

غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد

دارد این یارانه ها استان به استان می رسد



مبلغش هر چند فعلاً قابل برداشت نیست

موسم برداشت حتماً تا زمستان می رسد



در حساب بانکی ات عمری اگر پولی نبود

بعد از این یک پول یامفتی فراوان می رسد



چند سالی مایه داران حال می کردند و حال

نوبت حالیدن یارانه داران می رسد



شهر، کلاً شور و حال دیگری بگرفته است

بانگ بوق و سوت و کف از هر خیابان می رسد



آن یکی با ساز، رنگ گلپری جون می زند



این یکی با دنبکش، بابا کرم خوان می رسد



عمه صغرا پشت گوشی قهقهه سر داده است

شوهرش هم با کباب و نان و ریحان می رسد



مش رجب، آن گوشه هی یک ریز بشکن می زند

خاله طوبا هم کمر جنبان و رقصان می رسد



تا که بابام این خبر را در جراید خواند گفت:

خب خدا را شکر پول کفش و تنبان می رسد



مادرم هم خنده ی جانانه ای فرمود و گفت:

پول شال و عینک و یک جفت دندان می رسد



بی بی از آن سو کمی تا قسمتی فریاد زد:

خرج استخر و سونام، ای جانمی جان می رسد



خان عمو با کیسه و زنبیل و ساکش رفته بانک

تا بگیرد آنچه را فعلاً به ایشان می رسد



اصغری در پای منقل، بود سرگرم حساب

تا ببیند پول چندین لول، الآن می رسد



خاله آزیتا که یادش رفته فرمی پر کند

طفکی از دور با چشمان گریان می رسد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.